توی آسانسور وایساده بودم یه دختری هم سوار شد. اول ساکت بود بعد گفت: چطوری؟ گفتم: الحمد لله .... . یه نگاهی به من کرد و هندسفریشو جابجا کرد! معلوم شد داره با تلفن حرف میزنه! هیچی دیگه منم تسبیحمو از تو جیبم در آوردم ادامه دادم: الحمد لله، الحمد لله، الحمد لله ... !!
الیسا و ملیسا
رفتن برن کلیسا
تو راهروی کلیسا
گیر کرد به سقف کلیپسا !!
بقیه در ادامه مطلب ...